سکوت بود و تاریکی و روستا در سکوت و تاریکی بر سینه ی تپه خوابیده بود.
تاریکی و سکوت ، تاچشم کار می کرد ،تا گوش می توانست بشنود تنها کمی آن دورتر در پشت تبریزی ها ، فانوس کم سویی برستون ایوانی آویخته شده بود و ان جاتر فانوس دیگری بر سینه ی دیواری .
این چند سطر برگرفته از کتاب همسفر نسیم در ماده گرگ که بسیار زیبا است تقدیم شد ...و امید است که با خواندن داستان های دیگر کتاب از آن لذت ببرید.....